هوا به کلی فرق کرده بود، هرچند بهار شده بود ولی سردییه زمستون هنوز از تنش در نیومده بود .
احساس میکرد که قراره این روز به ظاهر گرم و روشن بهاری از اینی هم که هست هم سردتر و تاریکتر بشه .
ولی بهتر از همه میدونست که کاری نمیتونه بکنه .
اون به بیرون از شهر اومده بود تا شاید بتونه در خلوت مردانه اش با دل خود کنار آید .
دلی که راوییه خیلی از خوشبختی های زودگزر میتونست باشه .